محل تبلیغات شما



یه بابایی که نمیدونم کی بود میگفت مهمترین هنری که باید یاد بگیرید هنر فاصله هاست.

"م": رو سه سال فقط باهاش چت کردم. هرگز ندیدم و میدانم هرگز نخواهم دید. بخاطر بیماری خاصش و شاید نخواستنش. هرچند میدونم دوستان بسیار داره و معاشرت بسیار. از ایشون همینقدر برای من کافیه و در قلب من است.

"ژ": رو دو سالی هست که میشناسم، با جزییات بسیار، اما بعد از اولین دیدار گفتم آیا تکرار میشه؟ گفت "زندگی ادامه داری، میدونی" بهش خرده ای نمیشه گرفت. طبیعتشه. پس از دور نگاهش میکنم.

"ل": چهار سال هست که دوست بسیار بسیار خوب من در مجازی ست، روزی نیست که با جک هاش منو نخونده اگرچه یه منتقد ادبیه. هر سال ساعت دوازده شب تولدم بهم زنگ میزنه اما در پاسخ به در خواست آدرسش برای ارسال هدیه تولد، امتناع کرد. من ایشون رو بی نهایت دوست دارم و حتی اگر دوره در قلب منه.

"م" 2: نگم بهترین، اما از بهترین های زندگی منه، من میخوام بهش نزدیک باشم، اون میخواد بهم نزدیک باشه، اما از یه مرزی به اون ور دیگه نمیتونم با کسی صمیمی بشم. ایشون رو بسیار بسیار بسیار دوست دارم. میگه بمون اطرافم و بیا دیدارم و امیدوارم بتونم از طرف خودم فاصله رو کم کنم.

"ح": فکر میکردم باید بهش نزدیک بشم. ولی بعد فهمیدم خیلی اشتباهه. حالا اون داره سعی میکنه ولی من به هیچ وجه نمیخوام. برای ایشون فقط احترامش رو از دور نگه میدارم و کم شدن فاصله ای در کار نیست.

"م"3: میخواد به من نزدیک باشه، اما اما چی بگم.؟ نمیخوام. نه بخاطر خودش بلکه بخاطر خودم. باهاش از دور و نزدیک خوش خلقی میکنم اما در قلبم نیست.

"ر": بی هیچ تعارفی هجوم میاره به حریم آدم، رو دادن بهش اشتباه من بود. ازش برای همیشه فاصله گرفتم. و هرگز به عقب باز نمیگردم. نه در قلبم نه در زبان و نه در چشم جایی نداره. اما برای خودش شخصیت قابل احترامیه و بعضی خلقیاتش رو تحسین میکنم.

"م4": رو نمیدونم چقدر میشناسمش، اما میدونم منو زیاد نمیشناسه. نمیدونم چه فاصله ای ازش بگیرم.؟ میدونم نمیخواد فاصله بگیرم اما خودش میدونه همیشه هر چقدر سعی کنیم بازم دو تا دنیای متفاوت ایم.

اگر فقط همین هنر حفظ فاصله رو در 26 سالگی یاد گرفته باشم، میشه گفت یک سال عمرم مفید بوده. ولی بها داره. کاش میشد بعد پرسیدن اسمشون بپرسم: ببخشید چقدر باید فاصله م رو با شما حفظ کنم؟ البته اجراش بد فکری هم نیست. :)

اینو دیگه فک کنم جبران خلیل جبران گفته که دو تا درخت در سایه هم رشد نمیکنن. کنار هم باشید اما با فاصله درست.


یوهو! حدس بزنید چی شد؟ توی دو شب پشت سر هم، هر دو نفری که بهم ابراز علاقه میکردن و با یکی نه ماه دوست هستم، فرمودن که تو رو فقط برا رابطه اونطوری میخوایم. و من گریه.

و حتی اونی که رابطه نه ماهه داریم فرمودند که(. بچه ها نخونن.) به رابطه دو نفره هم قانع نیست. زوره و باید! قبول کنم! به یکی بدهکار مالی ام و نمیتونم ازش جدا شم تا پولش رو بدم. اما دیگری تموم شد و رفت.

و حالا که اینطور شد میدونی چیه بابی جون؟ من و تو که هیچ جا خونه نداریم، دفاع میکنیم و میریم شهر مادری!  همه شون رو وقال یا غال میذاریم!  وقتی مردی منو نمیخواد خب منم نمیخوامش. تموم شد و رفت:) اگه اون شغل رو بدست آوردم که فبه المراد المطلوب! اگه بدست نیاوردم و برگشتم تهران هم که بازم به همه میگم شهر مادری ام:))) سر بی کَسی سلامت!

برم نهار درست کنم و بعد فصل چهار پایان نامه و بعد برم خوابگاه. یه کانال درست کردم برای پروست خوانی که 30 مهر شروع میکنم. میدونم توی وب من پشه پر نمیزنه ولی خب. اینجاس. @baproust

 


رفتم جایی مصاحبه کاری (کلینیک آتیه)، برای دیجیتال مارکتینگ، استادم معرفیم کرد.

برای اینکه بخاطر خوابگاهی بودن ردم نکنن (همکاران سیستم کردن، که برای دو تا عنوان شغلی مرحله اول مصاحبه رو قبول شده بودم)، به دروغ آدرس خونه یار اکنون رو با اجازه خودش نوشتم، اما میدونستن خوابگاهی هستم.

خیلی بد شد. توی تاکسی گریه کردم.

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فناوری